عشق را
بدون بزک میخواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جادهها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
" قطاری که نتواند ما را از این جا ببرد، قطار نیست"
...
یورتمه میرود زندگی
حالمان
حسابی به هم خورده است
ما را به جایی میبرد این اسب
که ما نمیخواهیم
در این فیلم، بازی نمیکنیم
فقط میبازیم
این اسب، کمی آنسوتر
در جایی ناشناخته
ما را به زمین خواهد زد
از کتاب "من یک پسر بد بودم " - رسول یونان دانشگاه سمنان