به مناسبت شهادت امام جواد(ع)
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیح دمی
که فیض صحبتش از دل برد غبار غمی
خلیل بتشکنی کو که نفس دون شکند
که نیست در حرم دل به غیر از صنمی
ز کید چرخ در آن دور گشت نوبت ما
که نیست ساقی ایام را سر کرمی
زمانه خرمن دانش نمیخرد به جوی
بهای گنج هنر را نمیدهد درمی
مباد آنکه شود سفله خوی کامروا
که هر زمان کند آغاز فتنه و ستمی
گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست
حضور نیمشبی و صفای صبحدمی
قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسی
اگر از این تن خاکی بروننهی قدمی
خلاف گوشهنشینان دلشکسته مجوی
که نیست جز دل این قوم دوست را حرمی
غم زمانه نخور ای رفیق، باده بنوش
که دور چرخ نه جامی گذاشته نه جمی
ز بینوایی و دولت، غمین و شاد مباش
که در زمانه نماند گدا و محتشمی
ز اشتیاق بلند آستان شه، هر شب
فراز عرش فرازم زه آه خود علمی
به خلق آنچه رسد فیضی ز آشکار و نهان
زبحر جود شه دین، جواد، هست نمی
محمدبنعلی تاسع ائمه، تقی
که بحر همت او هست بیکرانه یمی
بدان خدای که باشد زکلک قدرت او
نقوش دفتر هستی ماسوا رقمی
که با ولای شفیعان حشر، احمد و آل
«محیط» را نبود از گناه خویش غمی
شهان کشور نظمیم ما ثناگویان
اساس سلطنت ماست دفتر و قلمی
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
مرد برزخ ستاره و سحر
مرد قرن نور ها وسایه ها
بی تو هر دقیقه تازه می شود
رنگ خاکستری گلایه ها
ادامه مطلب ...دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد
از : گروس عبدالملکیان
پدر، همه را به یک چشم میدید
پا توی یک کفش میکرد
و عوض خُرخُر، خِسخِس میکرد
جنگ که تمام شد
از پدر چیزی حدود 30 درصد مانده بود
حالا که دیپلم ریاضی گرفتهام میفهمم
ما صد در صد، به پدر مدیونیم
نه 70 درصد!
اکبر اکسیر
زاهد و سبحهی صد دانه و ذکر سحری من و پیمودن پیمانه و دیوانهگری
پروردگارم مهربان من
از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
وهر زمزمه ای بانگ عزایی
....وهر چشم اندازی سکوت گنک و بی حاصلی
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی میکنم
وبهشت تو را برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم
تو قلب بیگانه را میشناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم
دردم درد بی کسی بود
معلم شهید دکتر شریعتی فرستنده : مجنون ا